|
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : n.darvishi
یکباره در شفق دل آئینه سیر شد بغضی دمید ،قطره اشکی اسیر شد باران به احترام تمام نگفته ها در آسمان ابری دل ناگذیر شد آنشب در عمق غربت مردی که می سرود ... اشکی چکید مصرع رنجی نفیر شد درماند از تلافی مجهول روزگار عمری نشست تا که زمان رفت و دیر شد تا آخرین عبور نسیم از ترانه ها در انتظار آمدنت ماند و پیر شد نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |